کتیبهها و مردهها
اسم شاهرخ تندرو صالح را اولین بار روی جلد کتابی دیدم به اسم «خوابهای داوود» و با خواندن این کتاب که بعدها دیگر نفهمیدم چه بر سر انتشار مجدد آن آمد، احساس کردم جامعه ادبی با نویسندهای استخواندار طرف است. از او پیشتر نقدهای ادبی در روزنامهها خوانده بودم ولی بعدها شنیدم او به دنیای مطبوعات تعلق خاطر بیشتری دارد موضوعی که شاید من چندان آن را نپسندم، چراکه فکر میکنم طی این سالها بسیاری از نویسندههای قَدر ما ـ متأسفانه ـ و چهبسا به علت تأمین معیشت خود بالاجبار به کارهای جانبی دیگری میپردازند تا بتوانند سرپا بمانند. اما ای کاش تندروصالح و تندروصالحها فقط بنویسند نه اینکه دنیای ژورنالیستی با ادبیات پیوندی ندارد که حتی روزنامهنگارانی داشتهایم که در دنیای نویسندگی غوغا کردند و آثار ماندگاری خلق کردند اما این اتفاق در کشورهای رو به توسعه کمتر رخ میدهد. مطبوعات جذابیتی دارد که ماندگار نیست هرچند همیشه روزنامهنگاران در حال تلاشند ولی بیشتر اعتقاد دارم نویسندگان و پژوهشگران و مؤلفان آثار میتوانند در مطبوعات در گروه و سرویس خاصی به عنوان مشاوران زبده و مطلعین مرتبط با آن گروه به فعالیت بپردازند تا هم روزنامهنگاران از تخصص و تجارب و آگاهی آنها بهرهمند گردند و هم خوانندگان نشریات و روزنامهها. این چند سطر را به این خاطر نوشتم تا دغدغههای نویسندهای روزنامهنگار را گوشزد کنم. بعدها که کتابی از تندروصالح تحت عنوان «ما یک سر و گردن از تفنگها بلندتریم» را خواندم در غم او در این دنیای فانی شریک شدم و حتی گمان بردم آن روزنامهنگار راوی اول شخص این داستان شاید خود شاهرخ تندروصالح باشد! روزنامهنگاری که به دنبال برادر گمشدهاش در جبهههای جنگ دوران دفاع مقدس، لایههای پیدا و پنهان زندگی خود را مرور میکند. او میخواهد بداند آدمها با مردههای تو دلشان چطوری حرف میزنند؟ هرچند این روزنامهنگار در انتها پی میبرد که تنهایی راز و رمز وجود بیانتهای همه آدمهاست بهویژه کسانی که زندگی در دهه شصت را تجربه کردهاند. به هر حال شاهرخ تندروصالح بیشتر به جامعه ادبی تعلق خاطر دارد نه به دنیای پر رمز و راز روزنامهنگاری! کاش کتاب اخیر او ـ تفنگها ـ به سرنوشت «خوابهای داوود» دچار نشود و از محاق به در آید.
روزنامه آرمان : آذر ۱۳۹۳