شان کانری در قامت یک مرد در گفتوگو با هانیه یاسری
بهتازگی ترجمه کتاب «شان کانری…» را با نشر آفتابکاران روانه بازار کتاب کردهاید. ابتدا درباره این اثر و سرفصلهای مطرح شده در آن توضیح دهید.
در معرفی این اثر میتوان گفت که زندگینامهای محققانه در باب این هنرپیشه پرکار و بزرگ است که کارنامه بسیار متنوعی دارد. از فیلمهای باستانشناسانه مثل ایندیانا جونز تا ابداع قالب شخصیت جیمز باند که پنج-شش هنرپیشه موفق تاریخ سینما بعد از کانری یا در کنارش این نقش را بازسازی و اجرا کردهاند و تا الان منجر به ساخت حدود ۲۵ فیلم شده است. با بازی هنرپیشههایی مثل تیموتی دالتون که پیش از آن یک شکسپیرین بزرگ بوده، پیرس برازنان با BMW اش، دانیل کریگ و جرج لزنبی. و البته راجر مور که علیرغم این که چندین فیلم جیمزباندی بازی کرده، به گَرد کانری نمیرسد. خود این موضوع نشان میدهد که کانری چه خشتی را در سینما زد و چه بنیانی را نهاد. او مشعلی را برافروخت که دیگرانی، دستبهدست تا به همین امروز آن را روشن نگه داشتند. (و هنوز میگویند: «جیمز باند بازخواهد گشت.»)
نویسنده در عین ارایه زندگینامهای مستند، به جزییات تاریخ سینما، شخصیتها، گرایشها و فرایندهای این هنر در زمان زندگی این بازیگر مهم پرداخته است. شان کانری هنرمندی است که گزارشی «عینی» از مسائل مختلف زمان خود ارایه میکند. تکرار مکررات نیست. از شخصیت یک دانشمند در فیلم «مرد طب» گرفته تا نقش معروف «جیمزباند» که شخصیتی است که فراتر از بروکراسی و نظام اداری، «فردیت» و «قدرت» خود را دارد، و فراتر رفتن شکوفایی فردی یک انسان از افقهای نظامهای اداری و اطلاعاتی است. نویسنده طی یک روایت خطی از زندگی کانری، سعی داشته به تحلیل انگیزههای فردی کانری، بستر زمانی آثار وی و مسائلی از این دست بپردازد که میتواند تا سالها و برای چندین نسل آموزنده و راهگشا باشد.
بری با ارزیابی توصیفی از کار شان کانری در تئاتر و بهویژه سینما، ضمن تحقیق و ارائه زندگی خصوصی، چگونگی ورود به دنیای هنر، فعالیتهای حرفهای، شهرت و در نهایت پایان این مسیر، شرایط سینما در آن دوران را مورد بررسی قرار داده و به مسائل مطرح میپردازد. با توجه به این مساله، این کتاب در میان آثار پژوهشی در حوزه سینما و زندگینامهای چه جایگاهی دارد؟
جایگاه مهمی دارد. هرچند که کتاب کم ادعایی است. این کتاب مباحثش چنان تازه و گیراست که کتابهایی مثل زندگینامه الیا کازان، مرلین مونرو، اینگرید برگمن، مارلون براندو، چارلی چاپلین یا آندری تارکوفسکی و امثالهم و گفتوگوهای مفصل با بیلی وایلدر، کتابهای گفتوگو و تحلیل آثار فدریکو فلینی، آکیرا کوروساوا، روبر برسون، آنتونیونی و حتی اینگمار برگمان و انواع و اقسام کتابهای «سیستماتیک» هیچکاکی! و غیره، گویی صد سال از این کتاب عقباند.
این نویسنده مسائل را با دید تحلیلی و واقعی مینگرد. متاسفانه امروزه بهخصوص در کشور ما باب شده است که آثار تحقیقی، شکل و منطق خاصی داشته باشند که بعضا تحمیلی به نظر میرسد. اگر بخواهیم بگوییم که آب در ۱۰۰ درجه جوش میآید هم باید به منبعی یا شخص دیگری که البته غیر از خودمان است، استناد کنیم. یکی از مهمترین دستاوردهای کانری این است که اگر مسالهای روی کره زمین هست، مساله شمال و جنوب و غیره نیست. همه درگیر آن هستیم. به این معنی بینالمللی است. شان کانری، درد مشترک نیست. راه حل یا حداقل تجزیه و تحلیل مشترک است.
شان کانری (بازیگر تئاتر و سینمای اسکاتلندی) به پدیده شهرت داشت و با حضورش در یک اثر سینمایی فروش بالای آن تضمین میشد. بری نیز در مقدمه این کتاب مینویسد: «تنها چیزی که از کانری میدانیم، چیزی است که کانت آن را پدیده (نمود) مینامید… تنها سخن معناداری که میتوانیم راجع به آن بگوییم کار او در سینماست.» از نظر بری ویژگیهایی همچون شخصیت و روحیه فردی، ظاهر، قدرت ادراک و تبحر او در حرفه بازیگری چه سهمی در موفقیتهای او داشته است؟
از نظر نویسنده و البته به زعم اکثریت مخاطبان، این عوامل تاثیر مهمی در توفیق وی داشتهاند. به نظر من شان کانری، جایی برای خردهگیری تجربهگرایان یا عینیتگرایان که در فلسفه و تفکر انگلیسی گرایشهای مهمی هستند، باقی نمیگذارد. خصوصیت بازیگری او این بوده که تا وقتی موضوعی کامل برای خودش تجزیه و تحلیل نمیشد، آن را ارایه نمیکرده است. به خاطر همین نه تنها آن چه از دل برآید بر دل نشیند؛ بلکه آن چه یک مغز هشیار و پرتوقع را قانع میکند، قطعا برای دیگران هم متقاعدکننده خواهد بود، به خاطر همین ما در آثار کانری با سرگرمی گذرا سروکار نداریم. کانری تفکر و عقلانیت بیننده را هم شدیدا به چالش میکشید. در عین حال که بسیاری از پرهیجانترین فیلمهای تاریخ سینما را که همچنان بیرقیب هستند، او بازی کرده است. به نظر من این هماهنگی و تلفیق عقلانیت و هیجان سازنده و مثبت و چالشبرانگیز، خصوصیت هنرپیشگی و علت پولساز بودن فیلمهای او بوده است. بهعلاوه سلامت و قدرت جسمانی که تا هفتاد هشتاد سالگی آن را حفظ کرده بود.
کریستوفر بری از چه منابع و مستنداتی برای نگارش این کتاب استفاده کرده است؟
مانند هر نوشته تحقیقی دیگری، از منابع مکتوب، مصاحبه با افراد و امثالهم بهره برده است. و البته به همه این مسائل از زاویه دید شخصی خود مینگرد. به تعبیر دیگر؛ از هر منبعی که مورد وثوق یک مورخ واقعی باشد. مثلا از بین حدود ۲۵ جیمز باند، باندِ راجر مور-علیرغم چندین فیلم جیمزباندی که بازی کرده- کاملا ضد روایت است؛ محافظهکارانه و بی آب و رنگ. گویی صرفا شباهت اسمی است. پادفرهنگ است. شان کانری یک انسان واقعی است. کسی است که خودش را با هر تعالی هماهنگ کرده است. در جوانی ورزشکار درجه یکی بوده و بر صحنه تئاتر، در اجرای بهترین متون و نقشهای تئاتری درخشیده است. از جوانی، سرمایهگذاری در املاک را شروع کرده و حتی با خرید ملک در مناطقی از دنیا باعث رونق آن مناطق شده است. متاسفانه، امروز در قشر تحصیلکرده و دانشگاهی، اشخاص «ایلیناسیون شده» و ازخودبیگانهای را میبینیم که تحصیلاتی دارند و البته متاسفانه با نظریههای به اصطلاح پست مدرن، از تمییز و تشخیص و قدرت تصمیمگیری و تعیین صحت و سقم سادهترین مسائل درمیمانند. مطالعه زندگینامه افراد شاخص و موفقی مثل کانری که زندگی واقعبینانه و سعادتمندانهای داشتهاند، بسیار ضروری و مفید است و سطح توقع از کار و زندگی را بالا میبرد.
بری سالها به عنوان روزنامهنگار و مقالهنویس با نشریات مطرح جهان همکاری داشته است. از این حیث، نقش فعالیتهای او را در نگارش این اثر چطور ارزیابی میکنید؟
نویسنده در متن کار بوده است. نگاهی خونسردانه و عینی به مسائل دارد که چهبسا حاصل همین فعالیتهای ژورنالیستی باشد که اشاره کردید. اگر نویسنده چنین تجربهای را نداشت، کتابی با این محتوا ممکن بود در ده-پانزده مجلد دربیاید. آن تجربه ژورنالیستی و معاصر بودن باعث شده که او خیلی راحت کلمات کلیدی و تاثیرگذار و چکیده نقد و توصیف مربوط به آن موضوع را بیابد.
برخی از خوانندگان و منتقدان این اثر معتقدند که نویسنده در کتابی که به عنوان زندگینامه مطرح است کمتر به زندگی، افکار، احساسات، ارزشها و عواطف شان کانری پرداخته و تمرکز اصلی را بر فیلمهای او قرار داده است. نظر شما در اینباره چیست؟
این کتاب، کتابی عامهپسند به معنی منفی این کلمه نیست و گفته شما درست است. شاید نویسنده، مخاطب فرهیختهتر و عمیقتری را مد نظر داشته است. امیدوارم خوانندههای متون سادهتر هم حوصله کنند و این کتاب را کنار نگذارند. البته چند مستند خیلی خوب هم در اینترنت هست که حتی به املاک و مستغلات و خانه و زندگی کانری هم پرداخته است. ولی کتاب در تعادل خوبی است؛ هم به مسائل شخصی کانری، روابطش با تهیهکنندهها، سایر بازیگرها، نویسندهها و هم به تحولات جامعه و تاریخی که از سر گذرانده پرداخته است. منتها نوعی ایجاز عینیتگرا در نوشتهاش به چشم میخورد که حتی باعث شده دقت کتاب بیشتر شود. چون تفسیرهای طولانیتر ممکن است از عینیت بهدور شوند و افسانه بافی بشوند.
علاوه بر دوستداران سینما و فیلمهای جیمز باند، این کتاب را به چه قشری از جامعه پیشنهاد میکنید؟
فکر میکنم که این اثر منبع و حتی کتاب آموزندهای برای شناخت تاریخ اجتماعی معاصر جهان است. چون کانری یک آدم اجتماعی واقعی بوده؛ نه یک ستاره توخالی. برای خودم جالب بود که او حتی یک دوره به بانکداری پرداخته است. همان انسانی که در اسکاتلند با استفاده از شهرتش، موسسهای برای پرورش استعدادها و پرورش و آموزش جوانان اسکاتلندی بنا نهاد.
مطالعه «شان کانری در قامت یک مرد» تا چه میزان میتواند برای دانشجویان و فعالان رشته تئاتر و سینما مفید باشد؟
یکی از تردیدهایی که برای ترجمه کتاب داشتم این بود که مخاطب کتاب اکثرا کسانی باشند که با شان کانری و تاریخ سینما آشنایی دارند. آنها هم که انگلیسی میدانند و احتمالا کتاب را خواندهاند؛ اما بعد فکر کردم شاید خواندن ترجمه فارسی کتاب برایشان مفید باشد. امیدوارم دوستداران سینما ترجمه مرا دوست داشته باشند. جالب است بدانید که وقتی نسخههای چاپ شده کتابم به دستم رسید، یک جلد از آنها را برای یکی از بهترین فیلم فروشهای مشهد که میشناختم، هدیه بردم. الان پس از افول نسبی سینمای هالیوود و نادر شدن فیلمهای فوق العاده و برآمدن رقیبی به عنوان سریالهای خوش ساخت، در چند دهه اخیر یکی از جذابترین بحثهایی که در گوشه و کنار جشنوارهها با آن مواجه هستیم این سوال را بیش از پیش مطرح کرده که هنرپیشههای بزرگی مثل برت لانکستر، آلن دلون، تونی کورتیس، حتی مایکل کین، ژان پل بلموندو و حتی کرک داگلاس، چه افکار و زندگیای داشتهاند که توانستهاند تعداد زیادی فیلمهای درخشان از خود به جا بگذارند. چون الان بعضی وقتها یک دهه میگذرد و ما شاهد فیلم هالیوودی آن چنانیای نیستیم.
با توجه به حجم کتاب، بری از چه کارکردهای روایی برای جلب نظر و حفظ کنجکاوی مخاطب بهره برده است؟
کتاب، حجیم است اما به این نکته توجه کنیم که کانری حدود ۷۰ فیلم بازی کرده، با انواع و اقسام کارگردانها در انواع و اقسام کشورها و لوکیشنها و اقلیمها. از شخصیت «رسولی»؛ مرد مسلمان پرغرور مراکشی با تمام جذابیتهای مردانه و البته کاستیهای بشری تا کشیش رمان اومبرتو اکو، نویسنده ایتالیایی، «راز گل سرخ» تا فیلمهایی مثل «خانه روسی» در پرتغال و روسیه و جیمز باند! تا شکار اکتبر سرخ. واقعیت رابطه روسیه و آمریکا، در فیلمهای «شهاب سنگ»، «خانه روسی» و «شکار اکتبر سرخ» به صراحت منعکس است. فیلم «کوبا» نیز به مقایسه اقتصاد دلاری با اقتصادهای نیمهابتکاری و نیمه ورشکسته حاشیهای پرداخته است؛ کارخانه ورشکسته و اشخاص پرمدعای بیدرآمد را با صراحت نشان داده است.
فیلم «شیر و باد» رویارویی اعراب با دنیای جدید و شخص تئودور روزولت (پرزیدنت وقت آمریکا) و نیز برههای از تاریخ مراکش در سپیدهدم سده بیستم است. کانری همواره واقعیت اجتماعی جهان را منعکس میکند. اینها تازه یک از هزاران. مثلا فیلم «مارنی» به کارگردانی هیچکاک، عملا بیشتر فیلم کانری است تا فیلمی هیچکاکی به معنی متعارف کلمه. اگر در مورد هر یک از اینها چند صفحه هم بنویسیم و اجمالا معرفی کنیم کتاب حجیمی میشود. زندگی هر فردی مضامینی دارد که در زمان حیاتش، کمرنگ و پررنگ میشود. اینکه این مضامین چه تبلور و حضوری در کار کانری دارند، خواننده را به پیش میراند. شخصیت منفرد و اختلافهایی که بعضا با افراد مختلف دارد هم باعث کنجکاوی بیشتر مخاطب میشود.
از سویی در بخشهایی از کتاب شاید این تصور را در مخاطب ایجاد کند که نویسنده به صورت ناخودآگاه سعی دارد با نگاهی اسطورهای و بدون اشتباه از کانری بنویسد؛ از سوی دیگر همواره نقدهایی به کانری درباره سری فیلمهای جیمز باند و چگونگی همکاری او مطرح بوده است. از این منظر، به نظر شما بری تا چه میزان نگاه منصفانه را در نگارش این اثر رعایت کرده است؟
ببخشید، ولی کاملا برعکس! نویسنده شاید به خاطر همعصر بودن یا بریتانیایی بودن و اینکه «چرا من کانری نشدم»، اتفاقا بیشتر درصدد گیر انداختن کانری است. این به نوعی شغل ژورنالیستهاست و از طرفی موفقیت کانری را نشان میدهد که از دست یک نویسنده اتفاقا خردهگیر توانسته جان سالم به درببرد و کارنامه و دستاوردهای درخشانش دیده شود. کانری به هیچ عنوان، درگیر مساله بازگشت به اسطوره ابدی که نیچه میگوید نیست.
از روند انتخاب، ترجمه و انتشار این اثر بگویید.
اصل این کتاب را با آن جلوه جلد نقرهای متالیک خیره کنندهاش، چندین سال پیش برادرم از شهر کتاب تهران خریده بود. من چند سال بود که کتابی ترجمه نکرده بودم. بیشتر به انگلیسی مینوشتم که البته پیدا کردن ناشر سختتر هم بود. اما این کتاب مرا به فعالیت مجدد فرامیخواند و بالاخره تصمیم گرفتم با آقای احمد تهوری، مدیر نشر آفتابکاران راجعبه آن صحبت کنم. ویرجینیا وولف میگوید: «برقراری ارتباط، سلامتی است.» هیچچیز بهتر از این نیست که در محیط کاری، مترجم و ناشر همفکر باشند و بر سر چاپ کتابی توافق کنند. اما وای به وقتی که برخی ناشران عزیز، بخواهند به دلایل کاملا غیرحرفهای، کتابی باارزش را پیش پاافتاده نشان بدهند و پیشنهاد چاپش را رد کنند. خوشبختانه ناشر از همان اول با اشتیاق و شور وشوق کامل، پذیرفت که روی این کتاب سرمایهگذاری کند و البته با عشق و علاقهای که به مقوله کتاب و نشر دارد، به بهترین نحوی کار را به سرانجام رسانند. از ایشان و همکاران گرانقدرشان نهایت تشکر و قدردانی را دارم.
در حال حاضر کتابی در دست ترجمه و یا آماده انتشار دارید؟
بله. تقریبا یک سال پیش، از انتشارت «نیماژ» با من تماس گرفتند .البته خیلی امیدوارکننده بود که ناشری به دنبال مترجم باشد. چون من چندین کتاب کودک ترجمه کردهام که متاسفانه ناشری برایشان پیدا نکردم و بعد، چند سالی ترجمه نکردم. به تازگی یک زندگینامه از فیلسوف فرانسوی معاصر، ژاک دریدا برای نشر نیماژ ترجمه کردهام که در دست چاپ است و ظاهرا راغب بودند که باز هم با هم همکاری کنیم.
گفتوگو: بیتا ناصر/ روزنامه آرمان ملی