بیش از بیست سال پیش به طور اتفاقی وارد عرصه ترجمه شد درحالی که بیشترین فعالیت او در عرصه مجسمهسازی است. به واسطه کتابهایی که دوستان و بستگان برایش میفرستادند تا برای کودکانش بخواند با وادی کتابهای خارجی بیشتر آشنا شد و این فضا جذبش کرد و این جرقه در ذهنش زده شد که چرا این کتابها را ترجمه نکند تا سایر کودکان هم بتوانند از داستانهای جذاب آن بهرهمند شوند. اینگونه بود که «فرزانه مهری» نخستین ترجمههای خود را با کتابهای کودک آغاز کرد.
با بزرگتر شدن فرزندانش رده سنی کتابهایی که برایشان میخواند هم تغییر کرد و همین تغییر سبب شد تا حیطه ترجمه کتابها به حوزه نوجوان کشیده شود. حتا چند مجموعه کتاب نوجوان از «ماجراهای مانولیتو» گرفته تا «مدرسه نابودکنندگان اژدها» را در کارنامه خود دارد. به تازگی نیز با همکاری نشر ققنوس ترجمه مجموعه ژول ورن را آغاز کرده و تاکنون ۴ کتاب از ژول ورن ترجمه کرده است و ترجمهها همچنان ادامه دارد. این روند همینطور با بزرگتر شدن فرزندانش ادامه داشت تا به ترجمه کتابهای بزرگسالان رسید و چند سالی است که رمانهایی از نویسندگان مختلف را در دره سنی بزرگسالان ترجمه میکند. به تازگی نیز رمان «نقاش خواهم شد» نوشته کارول فیو به همت نشر آفتابکاران ترجمه کرده است. در ادامه گفتگوی ایلنا را با فرزانه مهری میخوانید:
از کتاب «نقاش خواهم شد» بگویید. ترجمهای از این کتاب به تازگی منتشر و روانه بازار کتاب شده. درباره نویسنده کتاب و اینکه چرا به سراغ ترجمهای از او رفتید بگویید.
اسم اصلی این کتاب «تربانتین» است که به توصیه ناشر نام آنرا به «نقاش خواهم شد» تغییر دادم چراکه ناشر معتقد بود ممکن است مخاطبان فکر کنند این کتاب درباره مواد و متریال است و متوجه نشوند که یک رمان است. از روی خلاصه کتاب که معمولا در آمازون و فضای مجازی سرچ میکنم، درباره ماجرای داستان خواندم و خوشم آمد اما در کل شناختی نسبت به نویسنده نداشتم. بعد که درباره او خواندم، بیشتر علاقهمند شدم.
کارول فیو متولد ۱۹۷۱ در شمال فرانسه است و ۵۲ سال سن دارد. پس از تحصیل در رشته فلسفه، به مدرسه هنرهای زیبا ده بوزار پاریس رفت و هنر خواند. میخواست نقاش شود و چند سالی در زمینه نقاشی و هنرهای ویدئویی فعالیت داشت و در آکادمی شهر لیل، به تدریس هنرهای تجسمی پرداخت. خودش میگوید که پرتره زیاد میکشید و از روی عکس یا تصاویر فیلمهایی که میگرفت، پرترهها را میکشید. کم کم کلمهها به پرترهها اضافه شدند و کمکم نوشتهها آمدند. بعد به این فکر افتاد که باید رسانه خود را تغییر دهد و شروع به نوشتن کند. اکنون نیز نویسنده است و معتقد است شاید روزی به سراغ رسانه دیگری برود تا بتواند تفکرات خود را بیان کند. در سال ۲۰۱۲ نخستین کتابش تحت عنوان «کاش زندگیمان فیلمی بیعیب و نقص بود» منتشر شد و از آن پس هر دو سال یکبار یک کتاب چاپ کرد و کتاب «نقاش خواهم شد» نیز در سال ۲۰۲۰ چاپ شد. دلیل انتخاب این کتاب برای ترجمه به دغدغههای من بازمیگردد. دغدغهای که نسبت به هنر و تحصیل در رشته هنر و آینده بچههایی که هنر میخوانند دارم.
درباره هدف و سیاستهای نویسنده از نوشتن این کتاب و چرایی انتخاب این کتاب برای ترجمه بیشتر توضیح دهید.
کارول فیو در رمان «نقاش خواهم شد» به دغدغه مهم زندگی خود میپردازد و آنرا در خلال گفتگوها و تجربیات سه دانشجوی هنرهای زیبا با خواننده در میان میگذارد. این مسئله که تحصیلات آکادمیک چه تاثیری ممکن است بر آینده جوانان داشته باشد و آموزشی که در مراکز دانشگاهی داده میشود و استادانی که خواسته یا ناخواسته رفتار نادرستی با شاگردان خود پیش میگیرند، چگونه امیدها و آرزوهای آنان بر باد میدهند. این رمان روایت سرگشتگی جوانان دریافتن راه خود، شک و تردیدهایشان و در نهایت مواجهه با واقعیات اغلب تلخ زندگی است.
درواقع اتفاقاتی که برای قهرمانان داستان میافتد به نوعی روایت زدگی کارول فیو است. او هنر خوانده، سعی کرده هنرمند شود، سرخورده شده و به سمت نویسندگی رفته. اگرچه اکنون دیگر نقاشی نمیکشد اما بیشتر دوستان او نقاش و تصویرگر هستند. این اتفاق را در کتاب شاهد هستیم که بچههایی به دنبال هنر میروند چگونه گرفتار باند و باندبازیهایی که در هنر هست میشوند و با سختیهای این راه روبه رو میشوند.
البته من خودم هنر نخواندم و از سر علاقه به سراغ مجسمهسازی رفتم. اما این فضا را در فضای هنری خودمان هم شاهد بودم. میدیدم و از هنرجوها پرس و جو میکردم که در میان دوستانشان که هنر خواندهاند چند نفرشان موفق شدند به عرصه مجسمهسازی ورود کنند و مجسمه ساز شوند، عنوان میشد که نهایتا از بین ۲۰تا ۳۰ نفر که همگروه بودند و باهم درس خواندند شاید حدود ۳ نفر موفق شدهاند که راه هنر خود را ادامه دهند و این نشان از آن دارد که چقدر قدم گذاشتن و ادامه دادن در مسیر هنر دشوار است و سختیهای خاص خود را دارد.
وارد شدن به وادی هنر یکی از سختترین راههاست. حتا زمانی که دخترم میخواست به هنرستان برود و تحصیل کند به او گفتم که فکر نکند که راه راحتی برای ورود به عرصه هنر انتخاب کرده بلکه به نظر من این راه، سختتر از راهی است که افرادی که میخواهند پزشک، مهندس یا حسابدار شوند انتخاب میکنند. راه هنر بسیار سخت است و موفق شدن در آن عرصه نیز سختتر چراکه باید نفر یک و به قول معروف «تاپ» و عالی بود تا دیده شد. کاری سختی است و تمام عمر باید با آن جنگید.
این درگیری و کشاکش دانشجویان هنر با جامعه هنری و تلاشی که برای ورود به این عرصه میکنند در رمان «نقاش خواهم شد» مرا جذب کرد و درعین حال یکی از جذابیتهای این کتاب آن است که نویسنده در طول داستان، خواننده را از ورای کلاسهای تاریخ هنر که دانشجویان در آن شرکت میکنند، با هنرمندان و جنبشهای هنری مدرن آشنا میکند و نظری اجمالی بر تغییر و تحول تفکرات این برهه از تاریخ هنر غرب میاندازد. همچنین این نکته جالب توجه است که چقدر کم درخصوص زنان و زنان هنرمند صحبت میشود. این قضیه در همه جای دنیا همه گیر است و همواره در هنر این مردها بودند و هستند که اسمشان مطرح بوده و هست و زنان مهجور ماندهاند.
متن کتاب چه سازگاری با فضای اجتماعی کشور ما دارد آیا چالشهای تحصیل آکادمیک در عرصه هنر در تمام کشورها یکسان است و ما نیز با چنین چالشهایی در حوزه آکادمیک هنر روبه رو هستیم؟
به نظر من این فضاها در تمام دنیا شبیه به هم است و فضای آکادمیک هنر ایران نیز خیلی شبیه فضایی است که در این کتاب توصیف شده حتا معتقد هستم، تحصیل هنر در کشور ما سختتر هم هست چراکه ممیزیهایی داریم که حتا نمیتوانیم به آن اشاره داشته باشیم و نشان دهیم. تمام این محدویتها کار رادر فضای هنر سخت میکند. معتقد هستم که نیمی از آموزش هنر در دانشگاههای ما حذف میشود.
در این کتاب اینگونه است که در اوایل قرن ۲۱ میلادی در فرانسه مخصوصا در شمال فرانسه و در آکادمی که رمان در فضای آن روایت میشود، همه به سمت هنرهای ویدئویی و چیدمان گرایش پیدا کرده بودند و به نوعی نقاشی را کنار زده بودند و انکار میکردند. این امر سبب شده بود تا عدهای از هنرجویان که علاقهمند بودند به نقاشی بپردازند، درگیر مسائل اینچنینی بشوند. اما در فضای آکادمیک کشور اصولا خیلی چیزها وجود ندارد و نمیتوان درباره آن صحبت کرد. شاید رمان «نقاش خواهم شد» فقط بتواند بخش کوچکی از مشکلات دانشجویان هنر را نشان دهد و شاید دلگرمی برای آنها باشد که ببینند در همه جای دنیا این اتفاق در عرصه هنر میافتد که به یکباره یک ایده برجسته میشود و سایر ایدهها در سایه آن دیده نمیشوند و انکار میشوند. این تلخ و ظالمانه است اما در تمام دنیا این فضا در عرصه هنر وجود دارد.
استقبال در عرصه بینالمللی از این کتاب چگونه بوده است؟
خیلی در جریان این موضوع نیستم که تا چه اندازه مورد استقبال سایر کشورها و مخاطبان قرار گرفته اما میدانم که به تعدادی از زبانهای رایج اروپایی ترجمه شده است.
از فضای ترجمه بگویید؟
در کل، خیلی از کتابها را نمیتوان ترجمه کرد چراکه یا نهایتا کتاب کلا میمیرد یا دست و پاهایش بریده میشود و چیزی در نهایت باقی نمیماند. در نهایت، همیشه شرمنده نویسنده کتاب هستم و در دل عذرخواهم چراکه از یکسو به دلیل نداشتن قانون کپی رایت در بیشتر موارد بدون اجازه نویسنده و ناشر کتابها ترجمه و چاپ میشوند و از دیگر سو به اندازهای سانسور میشود که ممکن است کتاب خراب شود. برای مثال، یکی از کتابهایی که ترجمه کرده بودم بیش از ۲۶ مورد ممیزی داشت و ناچار شدیم مطالب کتاب را بالا و پایین کنیم تا بتوانیم مجوز چاپ را بگیریم.
کار ترجمه و انتخاب کتاب مناسب برای ترجمه به اندازهای سخت است که بارها از این کار پشیمان میشویم. حتا به این فکر میکنم که به سراغ ترجمه کتابهای کودک بروم اما میبینم که آن حوزه بدتر است. برای مثال وقتی میخواستم مدرسه نابودکنندگان اژدها را ترجمه کنم، بچهای که در داستان بود، حیوان خانگیاش خوک بود. ما برای آنکه بتوانیم کتاب را به مرحله انتشار برسانیم ناچار شدیم «خوک» را تبدیل به «بز» کنیم. در نهایت هم تمام تصاویر کتاب از خوک به بز تغییر کرد. اگر نگاهی عمیقتر به این موضوع داشته باشیم میبینیم که شخصیت خوک در داستان با شخصیت یک بز قابل مقایسه نیست. در کل کار در هر زمینهای مشکلات و گاه پشیمانیهایی به همراه دارد.
گفتگو: معصومه دیودار
خبرگزاری کتاب (ایلنا)