غبار صورتی، مرگ با خودش آشتی میآورد [مجموعه داستان ایرانی]
غبار صورتی شامل ده داستان با نامهای بوی نان سوخته، خانۀ اشغالی، صبرو، غبار صورتی، آخرین چاره، فیلم وسترن با طعم فلافل، گاردرِیل، گلماسهها و محتضر است.
“بوی نان سوخته” داستانی است که به شیوۀ تکگویی دراماتیک نگارش شده و واقعۀ آتشسوزی سینما رکس آبادان معروف به سینمای سوخته را بازسازی میکند. در این داستان طاهر که هم در برون و هم در باطن در حال سوختن است، با دوستش اسماعیل درددل میکند و فلسفۀ سوختن و قربانی شدن بیگناهان را به چالش میکشد. نسترن مکارمی که خود متولد آبادان و برآمده از یک خانوادۀ آبادانی است با داستانی کاملا جسورانه برای اولین بار در قویترین نوع ممکن آن واقعه را از ابعاد مختلف میشکافد. اگر منصفانه این داستان را در بوتۀ نقد قرار دهیم یک اشکال جزئیِ دارد که لحن نویسنده بر لحن راوی غالب است. طاهر در حالات، مذکر اما در کلام مؤنث ساخته و پرداخته شده است.
“خانۀ اشغالی” دومین داستان این مجموعه هم همچون سلف خود مفاهیم بلندی را دنبال میکند. این داستان با نگرشی کاملا جهانشمول و عام به مسألۀ جنگ میپردازد. خانوادهای جنگزده قصد سکونت در خانهای پیشساخته و رها شده را دارند ولی شهناز که خود آوارگی را تجربه کرده تکرار این تلخی را برای دیگری برمیتابد.
“صبرو” داستان دخترکی است که شرایط ناگوار کمپ آوارگان او را به ستوه آورده. بچهای که مثل خیلی از بچههای دیگر از جهنمی که بزرگترها برایشان ساختهاند، شکایت دارد. موری که از جنگ پیلها به غایت به تنگ آمده و از عدالت خداوند شاکی است. صبرو طرح یک داستان بلند است. به نظر میرسد نویسنده پس از اتمام یکی از رمانهایش این طرح به ذهنش رسیده و فوری آن را به روی کاغذ آورده؛ هرچند در فشردهسازی آن در ظرف یک داستان کوتاه هم خوب عمل کرده است. نکتۀ منفی هر دو داستان دوم و سوم این که داروهای مورد استعمال بیماران با داروهای مورد استفاده در زمان وقوع داستانها انطباق ندارند.
“فیلم وسترن با طعم فلافل” که از مجموعۀ “حال هیچ کس خوب نیست” انتخاب و در این مجموعه جا گرفته به شاهینشهر یا خوزستان اصفهان تقدیم شده. شهرکی که نه فقط بسیاری از مهاجران زمان جنگ را در خود جای داده بلکه جایجایاش یادآور روزهای خوش گذشته است. خوشیها و علقههایی که جنگ و آوارگی مانع از ادامۀ آنها شده است.
در گاردرِیل تصادف با حفاظهای فلزی کنار جاده، زن را وامیدارد به این بیاندیشد که چهقدر برای دیگران میارزد و زندگی بودن او چهقدر برای دیگران گران تمام میشود. گاردرِیل که بیش از هر داستان دیگری در این مجموعه از ویراستاری ناصحیح ضرر دیده، زن نقاشی را مجسم میکند که تنها به یک دلیل (برای خودش بودن) با همه جنگیده. به طور کلی زنان داستانهای غبار صورتی اسیر زنانهگی و محصور در آشپزخانه نیستند و خانوادهدوستیشان مرزها را شکسته و به جهان پیرامونشان نیز تسری و گسترش یافته است.
نویسنده در “غبار صورتی” هم با بهرهگیری از کلاژ به یک مفهوم متعالی از جنگ میرسد که آن را تنها و تنها در یک جمله بولد میکند: آبادان، زن زیبایی که یک روز از ره کین روی صورتش اسید پاشیدند.
در واقع جنگ ایران وعراق دستاویزی شده تا نویسنده به واسطۀ آن به جنگ و خشونت و رویارویی آدمها از هر نوعی “نه” بگوید. شاید به همین دلیل باشد که خانم مکارمی کتابش را با دو کلمۀ مهر و دوستی برای خوانندگانش امضا میکند.
نظام حاکم بر دنیای “کارمازوفیلی”ها هم سبب شده هر آن کارگرها از انسانیت خود فاصله بگیرند و انسانهایی مسخ شده بدل شوند و همان گونه که به جای اسامی رایج در دنیای واقع با کدهای خاص شناسایی میشوند، ارزشهای انسانی خود نظیر عشق و محبت را فراموش کنند و به یاد خانواده و زن و بچهشان نباشند. به نظر میرسد جامعهای که در کارمازوفیل و تا حدی “گلماسهها” تصویر میشود نیز یکی از همان مفاهیم جنگی باشد. جنگی که انسان فرامدرن با پیشرفت هرچه بیشتر تکنولوژی و نزدیک شدن به آخرالزمان در جوامع به شدت توتالیته یا صنعتی با آن درگیر خواهد شد.
در نگاه کلی داستانهای مجموعۀ غبارصورتی به لحاظ فنی و کیفی سیر نزولی دارند و داستان “محتضر” هم نباید منتشر میشد، آن هم در تراز با داستانی همچون نان سوخته اما از نقطه نظر مفهمومی تقریبا همگی دارندۀ گواهینامۀ ممتاز مضمونند.
در یک کلام غبار صورتی تلاش موفق یک نویسندۀ زن است برای بهتر دیدن و بهتر زیستن در سایۀ صلح و آرامش.
نویسنده : سعیده زادهوش