مرگ را سرودي كن…يادكِردي از «مارينا تِسوه تايوا» شاعره روس
احمد تهوري
… ريكيو، (Rikyu)، (۱۵۹۱-۱۵۲۱) يكي از هنرمندان مراسم سنتي چای ژاپني، براي زندگي اندك خوراك و سقفي محكم را بسنده ميدانست. يك هايكونويس به نام «نيرهوگ هواك» انديشه او را در هايكويي آورده و سپس پاسخ آن را نوشته است:
«گردهاي نان
و سقفي كه چكه نكند
زندگي را بس!»
و اين است پاسخ هايكونويس:
«گرسنه باشي اگر
سقف خانهات هم چكه كند
تواني نوشت يكي هايكو!»
اين مثال را بدان خاطر آوردم تا بگويم در عرصه شعر معاصر جهان، خانم مارينا تِسوه تايوا (Marina Tsye Taeva) شاعره بزرگ روس (۱۹۴۱-۱۸۹۲) در شمار آن دسته شاعراني است كه به جز ايامي چند از دوران زندگياش، در باقي عمر هرگز سقف محكمي بالاي سرش احساس نكرد. سرودههاي تمام عمر تِسوه تايوا، به تعبير هايكونويسان سرشار از عنصر «وابي / سابي» (wabi – sabi) است. وابي سابي در اصطلاح هايكو، دلالت دارد بر عنصر اصلي هايكو، يعني روح و جانمايه اصلي و تفكر برانگيز و شاعرانگي آن كه هايكوي قوي را از يك هايكوي ضعيف متمايز كرده و روح جاودانگي را در آن ميدمد.
اشعار اين بانوي دلسوخته از آنجا كه روايت جان شيدا و روح صادق اوست بي آن كه سرودههاي او هايكو باشند سرشار از روح جاودانگي است و رسيدن به چنين توان و ظرفيتي در سرودن، تنها با رنج كشيدن شاعر و صادق بودناش با جهان پيرامون و مخاطب شعر است كه به دست ميآيد.
در سالهاي ترس و نكبت استاليني مستولي بر روسيه، نويسندگان و شاعراني همچون ميخائيل بولگاكف، ايزاك بابل، بوريس پاسترناك، آنا آخماتووا، مارينا تِسوه تايوا و اوسيپ ماندشتام بودند كه به تعبير تفكر برانگيز مارينا تِسوه تايوا كه به سال ۱۹۲۰ خطاب به «آناتولي لوناچارسكي»، كميسر و نماينده حزب كمونيست شوروي نوشت: «هرگز من تن نخواهم داد به رقص سرخ / بر گرد درخت مه!» هرگز نخواستند با ستايش ديكتاتور و تأييد آنچه بر فرهنگ و جامعه شوروي ميرفت، در اتحاديه نويسندگان شوروي بركنار سفرهاي بنشينند كه بسيار و بسياراني گرداگرد اين سفره خونآلود نشسته بودند. مارينا تِسوه تايوا، در كنار ديگر شاعر هموطنش، آنا آخماتووا، سالياني از دوران فرهنگي روسيه را رقم ميزد كه تلاش داشت به دور از كليشهسازيهاي رايج باشد. آخماتووا و تِسوه تايوا در دهه هراسناك و توأم با وحشت ۱۹۳۰ همه رنجهايي را كه به تنهايي ميتواند انساني را از پا اندازد تجربه كردند. آخماتووا جنگ و محاصره لنينگراد را ديد و تِسوه تايوا دوران تلخ تبعيد و جلاي وطن را تجربه كرد. هر دو شوهران خود را تيرباران شده و مدفون به زير خاك يافتند. «لِو» پسر آخماتووا به زندان و اردوگاه كار اجباري رفت و «آليا» دختر مارينا دو ماه پس از بازگشتاش به روسيه به زندان رفت چرا كه تمام اعضاي خانواده او متهم به فعاليت عليه دولت شوروي بودند.
اينگونه است كه نسلي از علاقهمندان به ادبيات روسيه، در دوراني كه بازار فروش و واردات انتشارات پروگرس به ايران سخت رونق داشت هرگز نامي از بولگاكف و ماندلشتام و تِسوه تايوا نشنيدند و اگر يافت ميشد روشنفكري كه نوشتهاي از اين قبيل شاعران و نويسندگان ميخواند او را با انگ ضد چپ بودن و بايكوت كامل از محافل ادبي ميراندند. درست همان رفتاري كه با اين قبيل فرهيختگان در سرزمينشان ميشد. شگفت آن كه حكومت وحشت استاليني، حتي به نويسندگاني كه در تمام عمر خود را وقف آن كردند شفقتي نكرد. نمونهاش رفتاري است كه با ماكسيم گوركي، يكي از مناديان رئاليسم سوسياليستي شد. اين گونه است كه تِسوه تايوا، سراينده آن همه شعر درخشان، خود را پس از بازگشت به شوروي، در وطن خويش غريب يافت و شاهد همان رفتاري ميشود كه مهاجران از ميهن گريخته در پاريس به او روا ميداشتند. او در سالهاي زندگي به نقش ادبي و ارزشهاي شعرش واقف بود. چرا كه در بند بند سرودههايش با صداقت سخن گفته بود و نوشتههايش مصداق سرودن عشق و مرگ، توأمان بود. تِسوه تايوا گو اينكه سرانجام مرگ را پذيرا شد اما بيشك يكي از عاشقترينان به زندگي بود و مرگ تراژيكاش به واقع مرگ نبود كه تنها نبودن بود و اين را يك سال پيش از آن كه خود را از سقف خانهاش در «يلا بوگا» بياويزد نوشته بود: «آنچه من ميخواهم نبودن است، نه مردن.» (ص ۲۴۷/ گزيده شعرها) تلاش مترجم خوب معاصر خانم فريده حسن زاده (مصطفوي) در ترجمه گزينه اشعار اين شاعر، تلاشي است ستودني براي به دست دادن روايت فارسي شعرهايي از تِسوه تايوا كه تاكنون در دسترس فارسيزبانان نبوده است. وي در كنار ترجمه اشعار، روايت انگليسي آن را نيز آورده و در كنار تصاويري گويا از تِسوه تايوا و دوستان و خانوادهاش گاه با نقل نوشتههايي از ديگران درباره تِسوه تايوا، از جمله زندهياد محمد مختاري و نوشته ارزشمند بهنام باوندپور به غناي كتاب افزوده است.