ديدار با شاعر عاشقانهها…
احمد تهوري
… آنا آندريونا آخماتووا شاعره روس (۱۹۶۶-۱۸۸۹) به تعبيري اگر شاعر هم نميبود، باز در ذهنها و يادها باقي ميماند. در تابستان سال ۱۳۸۴ خورشيدي فصلنامه وزين «سمرقند» دهمين شماره خود را به ويژهنامهاي براي اين شاعره بزرگ روس اختصاص ميدهد. به گواهي سردبير وقت اين نشريه، مجموعهاي چنين خواندني و كامل تنها به همت «احمد پوري» ميتوانست منتشر شود كه بخشي از تلاش ادبياش، ترجمه شعرهاي آخماتووا و تحقيق و بررسي در زندگي و آثار او بوده است. در همان شماره از «سمرقند» و صفحه ۱۷۹ آن نوشتهاي از «پوري» با عنوان «مهماني از آينده» كه نام يكي از شعرهاي آخماتوواست، درج شده و در واقع معرفي كتابي است با همين عنوان كه به كوشش «گيورگي دالوس»، شاعر و نويسنده آلماني فراهم آمده و در شهر برلين منتشر شده و بعدها همين كتاب در سال ۱۹۹۹ ميلادي با همين عنوان و با ترجمه «آنتوني وود» به زبان انگليسي بازنشر گرديده است. در مقدمه اين كتاب آمده است كه متن به واقع شرحي است از ديدار آخماتووا با انديشمند انگليسي روس تبار «آيزايا برلين» و پيامدهاي ناگوار اين ديدار.
در اين كتاب شايد براي نخستين بار از اين ديدار به عنوان يك ماجراي عاشقانه ياد ميشود و همين ملاقات محملي ميشود براي طرح اتهامات تازه عليه آخماتووا.
آيزايا برلين سفر خود را به لنينگراد چنين توصيف ميكند: «نويسندگان مهمتر لنينگراد، خيلي شاهانه در «فونتاني دام» – كاخ فواره – در ملك انجمن روابط فرهنگي اتحاد شوروي با كشورهاي خارجي سكني دارند. مكاني كه پوشكين زياد به آنجا رفت و آمد داشت. اصلاً يكي از معروفترين پرترههاي پوشكين را در اتاق صبحگاهي آنجا كشيده بودند… در سه شب طولاني كه اجازه داشتم با نويسندگان بگذرانم و گاهي هم گفتوگوهاي دو نفره ميكردم، محتاطترينشان به من گفت كه در مسكو خيلي مواظب است كه از تماس با خارجيها اجتناب كند در حالي كه در جاهاي ديگر، از جمله لنينگراد، لازم نيست آدم خيلي مواظب باشد. ديدار من با اين نويسندگان به لطف و محبت مدير كتابفروشي «نويسندگان» در خيابان «نفسكي» ممكن شد كه آدم پختهاي بود…»(۱) برلين سپس جرقه ديدارش با آنا آخماتووا را چنين شرح ميدهد: «گفتوگوهاي راحت و بيشيله پيله درباره مسائل ادبي، آكادميك و حتي سياسي سر ميگرفت و من بر اثر يك آشنايي كه آنجا شكل گرفت، توانستم با يك شخصيت ادبي برجسته – آخماتووا – در خانهاش ديدار كنم.» (۲)
دستگاه امنيتي استالين شوهر آخماتووا – گوميليوف – را در سال ۱۹۲۱ به اتهام شركت در فعاليتهاي ضدانقلابي اعدام كرده بود و تنها پسرش – لف – را در چندين نوبت به زندان افكنده بود. با اينكه فراهم آورنده كتاب تصريح ميكند اين كتاب بر پايه منابع و آرشيوهاي موجود و نيز خاطرات نزديكان آخماتووا نگارش شده، ليكن آنچه نوشته شده، هرگز زندگينامه آخماتووا نيست و اصولاً هيچگونه نقد و نظري هم بر آثار شاعر يا آيزايا برلين هم ندارد. همچنين نويسنده تصريح ميكند خانم «ليديا چكوفسكايا» پيش از مرگ با او درباره اين ديدار شبانه سخن گفته و همچنين در بريتانيا با آيزايا برلين مصاحبهاي داشته كه او درآن گفتوگو، ديدگاههاي شخصياش را از خاطرات آن ديدار شبانه بازگفته است.
اينها و همه گفتهها و ناگفتهها از آن رو مرور گرديد كه بر اين نكته تأكيدي دوباره داشته باشم كه بيشك خواندن ترجمه انگليسي همين كتاب، نخستين جرقههاي آفرينش رمان «دو قدم اينور خط» را در ذهن «احمد پوري» زده است. رماني كه با نثري روان و شخصيتپردازيهاي شگفتانگيز و به كارگيري تكنيكهاي رمان، ماجراي ديدار دو انسان فرزانه را در روزگاري دور، جانمايه اثري قرار داده و حديث شيفتگي چهرههايي اثرگذار را روايت ميكند كه از هر زباني بشنوي نامكرر است.
احمد پوري، مترجم و نويسنده در گفتوگويي درباره آسيبشناسي رمان ايراني، ترجيح داده او را كماكان به عنوان فردي در محافل ادبي اين سرزمين بشناسند كه گرچه با ترجمه شعر عجين است اما داستان نويس هم بخوانندش… نگارنده تا پيش از اين و تا زماني كه متن گفتوگوي پوري را درباره رمان بخواند، گمان ميكرد احمد پوري ترجمه و تحقيق و پژوهش درباره شعر را سرلوحه فعاليتهاي ادبي خود قرار داده است، اما انتشار رمان «دو قدم اين ور خط» و استقبال مخاطبان از اين كتاب، نشان داد خوانندگان فهيم رمان ايراني همواره در طول تاريخ ادبي اين مرز و بوم،دين خود را به نويسندگاني كه داستان را به معنا و مفهوم آن ميشناسند ادا كردهاند.
در كتاب، شخصيتي مرموز به نام «و.ن.اورلف» كه مدعي است تاريخنگار و منتقد ادبي است و عمري دراز از سر گذرانده، در يك حراجي كتاب شهر تهران با راوي آشنا ميشود كه چند روز پيش كتابي درباره آخماتووا را در قفسه حراجي ديده است ولي نام آن را به ياد نميآورد و اين سطرها صحنه آغازين رمان را نقش ميزند.
مرد لاغراندام و ناشناس روس به طرف راوي ميرود و نام كتاب را برايش بازگو ميكند: «ديدار با شاعر.» و ادامه ميدهد: «ماجراي ديدار آخماتووا و زوشچنكو با دانشجويان خارجي در لنينگراد.» همان طنزنويس روس كه در دوران استالين به همراه آخماتووا از اتحاديه نويسندگان روس اخراج گرديد.
پس از اين آشنايي و گفتوگوهايي كه در فصل آغازين رمان- تهران – بين «اورلف» و راوي در ميگيرد، «اورلف» كه ۶۰ ساله مينمايد، ميگويد با شوهر دوم «آنا آندريونا» يعني «شيليكو» در دانشگاه همكلاسي بوده و از طريق او با «آخماتووا» آشنا شده است. راوي در ميان گفتوگو وقتي به اورلف ميگويد كه در زمان آشنايياش با شاعر، احتمالاً خيلي جوان بوده است، او با خونسردي ميگويد: «نه. همين سن و سال الانم را داشتم.» (ص۱۱) و راوي حيرتزده بر جاي ميماند! چرا كه ميانديشيده چگونه ممكن است در تهران سال ۱۳۷۳ (سال وقوع آشنايي ) مردي بتواند ادعا كند دوست آخماتووا بوده در حالي كه وي نزديك به ۳۰ سال پيش از دنيا رفته است… «نفسم بند آمده است. روبه روي من در خيابان سنايي تهران در سال ۱۳۷۳ مردي نشسته كه ادعا ميكند با آنا… دوست بوده…» (ص ۱۲) با خواندن اين سطور، ماجراهاي درهم تنيده شده در فضاي اثر، يكي پس از ديگري به گونهاي شگفت روايت ميشوند و به گونهاي ديگر ماجراي ديدار آخماتووا و برلين و داستان اين شوريدگي با زيبايي هر چه تمام براي خواننده شرح داده ميشود. اورلف مدعي است يادداشتهايي از برلين در اختيار دارد كه شرح ديدارش با آخماتووا را بطور كامل نوشته و حتي اشارهاي هم به ديدار دومشان كرده كه حدود چهار ماه پس از ديدار نخست در لنينگراد اتفاق افتاده و آخماتووا در اين ملاقات يكي از سرودههايش را درباره آن شب جاودانه به او ميدهد. اورلف همچنين ميگويد از پس سالها و در ديداري با آيزايا برلين، وقتي درباره ملاقات آن شب گفتوگو ميكنند، برلين ميگويد: «من هم خيلي به يادش بودم. نامه مفصلي برايش نوشتم. وقتي نامه را دوباره خواندم، ديدم خيلي عاشقانه شده است مانند نامه بچه مدرسهايها. مدتها ترديد داشتم آن را برايش بفرستم يا نه. آخرش هم نفرستادم.» (ص۲۷) اورلف در ادامه و در گفتوگو با راوي اشاره ميكند كه به برلين قول داده است اگر كسي را يافت كه پايش به سوي گذشته سر خورده بود، اين نامه را ميدهم تا براي «آنا آندريونا» ببرد، مخصوصاً اگر اين آدم خودش از دوستداران «آنا» باشد. از پس اين صحبتهاست كه رمان همچون امواج دريا خواننده را با خود همراه ميكند و با گذر از فصول تبريز و باكو فرجام كار به لنينگراد ميرسد و راوي داستان با شاعر عاشقانهها ديداري بس شورانگيز ميكند كه همه اين ماجراها شرح سفر مهماني از آينده است كه با تكنيك رمان واگويه ميشود. راوي داستان «پوري» كه خود شيفته و واله آنا آخماتوواست براي ملاقات با او راه درازي را ميپيمايد، ابتدا به لندن ميرود و «سر آيزايا برلين» را ميبيند. سپس قبل از ديدار با آخماتووا موفق به گفتوگو با يكي از اعضاي فرقه دموكرات در زمان پيشهوري به نام «رشيد كاوياني» ميشود كه سر حلقه ماجراهايي است كه قرار است بزودي در تبريز براي راوي رقم بخورد، آنگاه شرح اوضاع و احوالات سفر به تبريز، باكو و لنينگراد بازگو ميشود و چنان واقعي مينمايد اين رخدادها كه خواننده در ميماند چگونه پاي در راه اين طي طريق گذاشته است. ديگر شخصيتهاي اصلي اين رمان، «تانيا» دخترك روس است. او با وجود اينكه نامزدش – توليا – از اعضاي برجسته كامسامول (سازمان جوانان حزب كمونيست شوروي) است اما بطور غريبي در چشمانش مظلوميت اشعار آنا آندريونا موج ميزند. در فصل ديدار راوي با شاعر روس، چهرهاي از آخماتوواي در انتظار مرگ ترسيم ميشود. چنان كه خود آرزويش را داشته و اين آرزو را در بندي از غم آوا و مرثيهاي كه «ركوئيم» (Requiem) نام نهاده پيشتر اينگونه رقم زده است:
«فرجام كار خواهي آمد
پس چرا هم اينك دربرنميگيري مرا؟
چشمانم خيره است به راهت
در نهايت پريشاني
و زيستن بسي جانفرساست
ميشمارم لحظهها را
تا درآيي
آنك زني كه چراغ خانهاش فرو مرده
و در را چار طاق گشوده به انتظار تو!
بر من بتاب بدان سان كه خواهي
بنماي چهره در سرب داغ يك گلوله
در سردي دشنه يك جاني چرب دست
به اندرونم درآ همچو تيفوس
بدان اي مرگ
هم از اين روست كه هرگز نميانديشم
به كدامين گونه مرا درخواهي يافت
و چه سان چهره خواهي گشود بر من!»
آخماتووا، شاعري بزرگ از سرزميني بود كه در روزگاري نه چندان دور، حاكمانش چيزي جز تحقير و تباهي و شكنجه و مرگ براي مردم و نويسندگان و شاعرانش ارزاني نكردند و آخماتووا چارهاي نيافت جز آنكه در كنار سرودن از عشق، مرگ و اندوه و ترس و دلهره را نيز در سطر سطر شعرهايش توصيف كند. آخماتووا همراه «اوسيپ ماندلشتام» ديگر شاعر همعصرش پس از آشنايي با يكديگر – مارس ۱۹۱۱- هردو به شاخصترين چهرههاي آكمهايسم روسي بدل شدند – «آكمه» در يوناني به معناي «اوج» است. آنها نخستين بيانيه خود را در سال ۱۹۱۳ در مجله آپولون منتشر ميكنند.
و اين زماني است كه هنوز بلشويكها به قدرت نرسيدهاند. در فصل لنينگراد داستان «دو قدم اين ور خط»، راوي هنگامي كه با آخماتووا رودررو ميشود، نگاهش با نگاه او گره ميخورد. «آنا» ميشناسدش: «مهماني از آينده».
سرودهاي از مجموعه «سفالگري» كه با زباني بيپروا و سختاندوهبار و تراژيك پديد آمده را با نوع نگاه اين شاعره روس پايانبخش اين گفتار ميكنيم، آنجا كه آخماتووا دوران ترس و ماشين سركوب استالين را چنين بازتاب ميدهد و راوي داستان در خوابي همچون «مرگ» فرو ميرود:
« به سان لاشهاي
كه دو شقه شده
آويزانم كرد خواهيد
بر چنگكي خونآلود
تا مردم دياراني ديگر
بيكه باورتان كنند
به زهرخندي
در مجلات روشنفكرانهشان بنگارند
چه سان شور سرودن را كشتيد در من
و خاكستر نبوغام را داديد بر باد
مني كه شاعرترين شاعر روزگارتان بودم
و ناقوس
چه غمگنانه نواخت از برايم
سيزده بار!»
***
خواندن رمان «دو قدم اين ور خط» شوقي در خواننده برميانگيزاند كه بداند واپسين سالهاي زندگي اين شاعره روس، سرشار از آفرينشهاي هنري بود. گفتهاند آخماتووا تا زمان مرگش نيز شعر ميسرود. او برخلاف بسياري از همتايان خود هيچگاه مجذوب آرمانهاي انقلاب اكتبر نشد و در سال ۱۹۶۶ در بيمارستاني در حوالي مسكو از دنيا ميرود و در لنينگراد به خاك سپرده ميشود.
پانويسها:
۱ و ۲- سفر به لنينگراد – آترايابرلين – ترجمه رضا رضايي